- جم هاکردن
جمع آوری کردن، مرتب کردن
معنی جم هاکردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تحمیق نمودن، غافل ساختن کسی
دانه دانه کردن انار و غیره
لخته شدن خون
جوانه زدن ناگهانی و فراوان گیاهان، پیوند دادن دو چیز
فراهم کردن، درست کردن
جنگیدن
پف کردن، سیخ شدن مو از ترس یا سرما
خارج کردن، تیراندازی کردن، گوزیدن
دو چیز را به یکدیگر نزدیک کردن، میزان نمودن مگسک تفنگ با
ردیف کردن، سر و سامان دادن، رضایت کسی را جلب کردن
مطیع کردن، رام کردن
رد کردن، دور کردن
جوانه زدن درخت، غیبت کردن، زیرقول زدن
مرتب کردن، جور کردن
آیین نو گذاشتن، رواج دادن، بدعت گذاشتن
جر و بحث کردن، مشاجره نمودن، بالا آوردن صدا، جر و بحث کردن، پایین آوردن
ورم کردن، درد کردن، دچار تب شدن
عصبی شدن و لج کردن
ماست بندی کردن
پایین آوردن، از بالا به پایین ریختن برگ از شاخه های و سرشاخه
جمع کردن، گردآوردن
ریختن و جا دادن، جا کردن
موقعیت و فرصت مناسب پیدا کردن، عادت کردن، راضی کردن
موی دماغ کسی شدن
چرک از تن بر گرفتن
پوست سبز گردوی تازه را جدا کردن مرمّت کردن ابزار دندانه
تمام کردن
کچ کردن، پیچاندن، منحرف کردن
بستن در، بدرقه کردن
قی کردن، کنار نهادن
تا کردن، متورم شدن، ساختن، کنار آمدن، بند انداختن صورت
پس گردنی زدن، ضربت زدن، افروختن آتش
تیز کردن
ریز کردن، خورد کردن، شکستن